آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مِثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
غرور و خودبینی کردن. گردنکشی و گستاخی کردن. خود را بر دیگران برتر نشان دادن. مردم رادر مقابل خود ناچیز و بیمقدار پنداشتن: کسی کو تکبر کند باکسان به خواری شود کمتر از ناکسان. (بوستان). تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی که پیشت تکبرکنان. (بوستان). تکبر کند مرد حشمت پرست نداند که حشمت به حلم اندر است. (بوستان). تکبر مکن بر ره راستی که دستت گرفتند و برخاستی. (بوستان). چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی. (گلستان). تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند. سعدی
غرور و خودبینی کردن. گردنکشی و گستاخی کردن. خود را بر دیگران برتر نشان دادن. مردم رادر مقابل خود ناچیز و بیمقدار پنداشتن: کسی کو تکبر کند باکسان به خواری شود کمتر از ناکسان. (بوستان). تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی که پیشت تکبرکنان. (بوستان). تکبر کند مرد حشمت پرست نداند که حشمت به حلم اندر است. (بوستان). تکبر مکن بر ره راستی که دستت گرفتند و برخاستی. (بوستان). چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی. (گلستان). تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند. سعدی